قالب اسفند 92 - قند پارسی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قند پارسی
 
قالب وبلاگ

پشت رل




پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم
داشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیم


ازهمان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ
از کنارت رد شدم آرام، گفتی: مستقیم!


زل زدی در آینه اما مرا نشناختی
این منم که روزگارم کرده با پیری گریم


رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند
رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم


بخت بد برنامه موضوعش تغزل بود وعشق
گفت مجری بعد" بسم الله الرحمن الرحیم" :


یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب وجوان
خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:


"سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ست
تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم"


شیشه را پایین کشیدی رند بودی از نخست
زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم


موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز:
"با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم"


گفتم آخر شعر تلخی بود ،با یک پوزخند
گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم


"کاظم بهمنی"

[ دوشنبه 92/12/12 ] [ 10:33 عصر ] [ ] [ نظر ]

شگفتی خلق خواهم کرد مانند ِ درختی که شکوفه می دهد او در زمستان ... هرچه بادا باد

بانـــوی تر و تازه تــراز سیب ِ رسیده

بانوی تورا دست من از شاخه نچیده

باید که ببخشید پریشان شده بودم

تقصیرخودم نیست هـــوای تو وزیده

آشوب غزل هیچ که خورشید هم امروز

در شـــرق فرو رفته و از غـــــرب دمیده

این قصه ی من بود که خواندم که شنیدی

«افسانـــه مجنــــون ِ بـــه لیلی نرسیده»

مهدی فرجی

 


[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 10:47 عصر ] [ ] [ نظر ]

دوستَت دارَم، غزلهایَم تمامَش مالِ تو...  شعرهایم- هرچه دارم، عیدیِ امسالِ تو...

 

دوستَت دارَم، غزلهایَم تمامَش مالِ تو   ...

شعرهایم- هرچه دارم، عیدیِ امسالِ تو...

 

پُر شِکَر کُن قهوه ات را-گرم و طولانی بنوش،

دوست دارَم بختِ شیرین، عشق باشد، فالِ تو...!

 

زندگی را با تو فهمیدم.."تو" یعنی :هر چه هست!

خنده هایَت شور عشق و سینه مالامالِ تو...!

 

در مَنی و ذره ذره قلبم از عشقَت پُر است...

سرزمینی بی دفاع و خسته ام اشغالِ تو...!

 

فکر کن سربازی ام در چنگ دشمن بی پناه!

تو اگر جلاد باشی بازمی آیم به استقبالٍ تو

 

مثلِ تصویری سه بعدی گیجم از فهمیدَنَت!

تا کجاها میبَرَندَم چشمهایِ کالِ تو...!

 

بنده یی بی باوَرَم..!پیغمبری کُن،خوبِ من!

ای شُکوهِ چَشمهایَت آیه یِ زلزالِ تو...!

 

خوب میدانم که از ما بهترانی! یک...! ولی...

هست پنهان در میانِ آستینت بالِ تو...!

 

دوستت دارَم...ببین! افسارِ شعرم دستِ توست...

شعر یعنی آن نگاهِ سرکِشِ سیّالِ تو...!

 

شعر یعنی یک زمستان غرقِ گرمایِ تنت

یا ظهورِ ظهرِ خُردادی میانِ شالِ تو..!

 

گر چه در چشمت کماکان یک سیاهی لشکرم

راضی ام حتی به نقشی ساده در سریالِ ِ تو...!

 

حرفِ آخر..یک دعا، یک آرزو، یک خواسته...!

دوست دارَم خوب باشی، خوب باشد حالِ تو...!

 

سمیه آزادل


[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 9:51 عصر ] [ ] [ نظر ]

 

دیدی که چه بی رنگ و ریا بود زمستان؟  مظلومترین فصل خدا بود زمستان

 

دیدی که چه بی رنگ و ریا بود زمستان؟

مظلومترین فصل خدا بود زمستان

 

دیدیم فقط سردی او را و ندیدیم

از هر چه دو رنگی است رها بود زمستان

 

بود هر چه ، فقط بود سپیدی و سپیدی

اسمی که به او بود سزا ، بود زمستان

 

گرمای هر اغوش تب عشق دم گرم

یکبار نگفتند چرا بود زمستان

 

بی معرفتی بود که هر بار زما دید

با این همه باز اهل وفا بود زمستان

 

غرق گل و بلبل شد اگر فصل بهاران

بوی گل یخ هم به هوا بود زمستان

 

با برف بپوشاند تن لخت درختان

لبریز و پر از شرم حیا بود زمستان

 

در فصل خودش، شهر خودش، بود غریبه  .

مظلومترین فصل خدا بود زمستان...

 

 

مجتبی حیدری


[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 10:32 صبح ] [ ] [ نظر ]

پروانه نیستم اما  سال‌هاست دور خودم می‌چرخم وُ  می‌سوزم.  رفتنت در من  شمعی روشن کرده است انگار!     رضا کاظمی

 

پروانه نیستم اما

سال‌هاست دور خودم می‌چرخم وُ

می‌سوزم  .

رفتنت در من

شمعی روشن کرده است انگار!

 

رضا کاظمی

 


[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 10:27 صبح ] [ ] [ نظر ]
   1   2   3      >
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 8532